معلم خصوصی

پارت ۵

چند روز بعد، همه‌چیز یه جور عجیبی آروم بود. حتی ات هم حس می‌کرد زیادی همه‌چی طبیعی شده. تهیونگ هنوز همون‌طور سرد مراقبش بود، ولی دیگه خبری از اون آدمای مشکوک نبود.

تا اینکه یه شب، وقتی کلاس تموم شد، تهیونگ یه تماس گرفت. ات فقط صدای کوتاهش رو شنید:
– چی گفتی؟ …کجا؟

تهیونگ سریع کت‌شو برداشت و خواست بره.
ات که کنجکاو شده بود گفت:
– چی شده؟
– به تو ربطی نداره.
– اگه خطر داره…
تهیونگ مکث کرد. نگاهش کرد. برای اولین بار توی چشماش چیزی شبیه نگرانی برق زد.
– فقط توی خونه بمون. هیچ جا نرو.

اما نیم ساعت بعد، ات صدای شلوغی و فریاد از کوچه شنید. کنجکاوی و نگرانی هر دو بهش غلبه کردن. یواشکی رفت بیرون.

صحنه‌ای که دید، نفسشو برید. تهیونگ وسط کوچه با سه مرد درگیر بود. حرکاتش دقیق و سریع بودن، مثل یه گرگ. اما تعداد زیاد بود و یکی‌شون ناگهان اسلحه کشید.

ات بی‌اختیار جیغ زد:
– تهیونگ!

اون لحظه همه برگشتن سمتش. تهیونگ چشماش گرد شد.
– احمق! گفتم تو خونه بمون!

مردی که اسلحه دستش بود، حالا ات رو نشونه گرفت. ات خشکش زده بود، پاهاش یخ کرده بودن.

همه‌چی توی چند ثانیه اتفاق افتاد. صدای شلیک، و بعد… بدن تهیونگ که جلوی ات ظاهر شد. گلوله به بازوش خورده بود.

ات با وحشت فریاد زد:
– نه! چرا این کارو کردی؟!
تهیونگ دندوناشو روی هم فشار داد.
– چون… نمی‌ذارم تو آسیبی ببینی. حتی اگه مجبور باشم خودمو سپر کنم.

با قدرتی عجیب، همون مردا رو فراری داد. ولی وقتی برگشت سمت ات، خون از بازوش جاری بود. زانوش خم شد و افتاد.

ات اشک‌ریزان کنارش نشست. دستاش می‌لرزیدن.
– چرا… چرا من؟ تو که هیچ حسی به من نداری… مگه نه؟ چرا برای من خودتو به خطر انداختی؟

تهیونگ نفس‌نفس می‌زد. نگاهش، برای اولین بار، نرم شد.
– گفتم… من فقط مراقبتم. اما… (مکث کرد) انگار… بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم.

قلب ات از شدت تپش داشت می‌ترکید.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#کیم_تهیونگ
دیدگاه ها (۰)

معلم خصوصی

سناریو

معلم خصوصی

معلم خصوصی

پارت ۱۵۶

پارت ۱۵۵

black flower(p,203)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط